Dead Space 2-Review


سلام...

من این نقد رو در تاریخ January 27, 2011, 14:08 در سایت بازینما نوشتم بعد دیدم امین از این بازی خوشش اومده گفتم اینجا هم بذارم حال کنه...!
بالاخره همین دیروز بازی رو گرفتم البته با تاخیرو به بهانه سرماخوردگی نرفتم سر کار و نشستم پای بازی و بعد از 5-6 ساعت بازی رو تموم کردم...
چند ساعت...؟5-6 ساعت.
مگه 2 تا دی وی دی نیست...؟چرا.
خب چرا 5-6 ساعت؟نمیدونم والا...ذاری و اتمسفر فوق العاده بازی حسابی میخکوب شدم...ولی
مگه مس افکت و کسل وانیا هم 2 تا دی وی دی نبود....پس چرا این اینجوریه...؟نمیدونم والا...
خب تو 20 دقیقه اول بازی به خاطر صدا گ نمیدونم چرا دیگه بعد از این 20 دقیقه اصلا هیچ چیزی منو قافل گیر نکرد...؟!
تو شماره قبل در سر تا سر بازی من در هر لحظه احساس میکردم الانه که یچی بیاد مثل اون ماهیچه ای که یه هو از یه جا در میومد خب اصلا معلوم نبود که کی میاد و خب استرس تو همه جای بازی بود که الانه که بیاد و مار آره ...ولی تو این شماره دیگه همه چی همونطور که گفتم قابل پیش بینی بود...و اون حس شماره قبل رو نداشت...
متاسفانه تو این شماره,از بازی های دیگه هم کپی برداری شده بود که خب کمی بی عقلی سازندگان بود ولی خب خوب کنار هم چیده شده بود...که من از اینجا به بعد در کنار توضیحات درباره بازی به این مطالب هم میپردازم...
خب یه سری چیزای جدیدی به این شماره اضافه شده بود...
دشمنای جدید انقدری جذاب نبودن مثلا بچه هایی که به محض نزدیک شدن به شما منفجر میشدند...(که خب شبیه سوسکایی بودن که تو گیرز آو وار بود!)
یا بچه هایی که ناخونا بزرگی داشتن و اکثرا در دسته های زیادی به سمت شما حمله ور میشن...(که خب این هم مثل اون بچه های نابخشوده تو دانته اینفرنو بود!)
قابلیت های آیزاک تو این شماره زیاد نشدن ولی بهینه تر شدن...
نمونه بارز آن نیز(که از همه بهتر روش کار شده)پرواز در جاذبه صفر هست...بدون شک تمام مراحلی که تو جاذبه صفر میگذره عالی کار شدن و تنها نو آوری خوب این بازیه...

نکته بعدی سلاح های آیزاکه که تقریبا همون سلاح های شماره قبله به اضافه 2-3 تا سلاح جدید...


البته گفته بودن کسایی که سیو شماره قبلو دارند او پلاسما کاتر شماره قبل هم به صورت رایگان در اختیارشون قرار میگیره که خب همینطور هم شد...
سلاح های جدید بازی هم آن چنان که باید به درد بخور باشن به درد نمیخوردن...
آخه تو این جور بازی ها که تمام درگیری ها به صورت نزدیک و از فاصله 2-3 متری هست چه نیازی به تک تیر هست...؟!البته تو یکی دو جا اونم به صورت خیلی کم به درد میخوره...
یه سلاح جدید دیگه هم هست که از آن یک صفحه پرتاب میشه و یک حالت لیز مانندی رو روی دیوار ایجاد میکنه...که خب میشد بهتر از این تو بازی ازش استفاده کنن...مثلا براش محدودیت 4 تیر رو در نظر میگرفتن و دشمنان در برخورد با اون ها لیزر ها رو از بین نمیبردن که آیزاک اونا رو در اطراف خودش نصب میکرد و دشمنان در دسته های 20-30 تایی در اثر برخورد با اونا(همانطور که گفتم باعث نابودیشون نمیشدن) از کمر به دو نیم تقسیم شده و به حالت نیم خیز به سوی شما می اومده و شما هم لگدی تیری چیزی نثارشون میکردید...
خب تو این شماره با این که تو یک پایگاه فضایی  بودید و خب محیط 100 برابر بزرگتری از ایشیموراس با وجود محیط های گوناگون احساس کردم که فقط در و دیواراش تغییر میکنه...شماره قبلو که برای اولین بار بازی کردم اولاش هی گفتم بابا اینکه یه صفینه بیشتر نیست(ایشیمورا) مگه چقدر تنوع داره مراحلش ولی هی هر چی جلو میرفتم میدیدم بازی تموم نمیشه البته خب از محیط های تکراری هم رد میشدید ولی همین محیط های تکراری هم بازم چیزای جدیدی بری ارائه داشتن...که این هوشمندی سازندگان رو میرسوند!

تو شماره قبل مراحلی که تو جاذبه صفر میگذشتن(شاید براتون سوال پیش بیاد من چرا هی میگم جاذبه صفر نمیگم تو خلاء؟ خب وقتی هوای اتاقی که شما توش هستید رو به صورت کامل تخلیه کنن اونجا فقط هوا از بین میره ولی شما هنوز رو زمین هستید وجاذبه زمین شما رو تو کف اتاقتون نگه میداره...)مراحل واقعا عالی و جذاب بودن مخصوصا مراحلی که مهدودیت هوا هم داشت...تو این شماره هم این مراحل واقعا عالی بودن و با شماره قبلی تفاوت داشت...که هم تو شماره قبل عالی از کار در اومده بودن هم تو این شماره...که البته به دلیل قابلیت پرواز آیزاک سازندگان از آزادی عمل بیشتری برخوردار بوده و تنوع بیشتری در این مراحل ایجاد کرده بودند...البته در شماره قبل در مراحلی که محدودیت اکسیژن بود استرس در بازی چند برابر میشدبه طوری که شما به مقدار انجام مرحله اکسیژن داشتید و اگر کار اضافه ای انجام میدادید اکسیژن شما تمام شده و میمردید...ولی در این شماره حتی این عامل هم ساده شده و شما همیشه خیلی بیشتر از حد لازم اکسیژن داشتید...


در بعضی از مراحل این امکان رو دارید که شیشه ها رو بشکونید و دشمنان رو به بیرون پرت کنید که جالب بود و خودتون هم بعد از 3-4 ثانیه به بیرون پرت میشدید که قبل از این اطفاق باید به بالای در که یک چیزی مثل مثلث هست شلیک کنید تا درپوش های محافظ پایین بیاد و دوباره شرایط رو به حالت اول برگردونه...ولی یک مثاله مگه این یک پایگاه فضایی فوق پیشرفته نیست...؟!پس چرا محافظ ها به صورت خودکار پایین نمیان!تمامی سیستم ها هم که وصله آخه تقریبا آخرای بازی بود (فک کنم) که هوش مصنوعی رو از کار مینداختید!
وقتی به کلیسا میرسید در حکاکی هایی که روی دیوار هست تماما عکس اون سنگه رو میبینید که باعث تمام این اتفاقاته و این نشون میده که بشر علاقه به پرستش داره حالا فرقی نمیکنه که بت باشه یا هر  چیز دیگه ای که شاید باعث نابودیشون بشه که نیاز به پرستش رو نشون میده حتی در اوج پیشرفت و تکنولوژی...ولی خب اینجا اینطور نشون داده شده که دولت ها برای این که به هدف های شوم خود دست پیدا کنند از این موقعیت صوءاستفاده کرده حتی دست به ساخت مذهب نیز میزنند...که جای تامل دارد!
توی بازی یه مراحلی بود که باید از راهرو هایی  که در اون لیزر دارن که توسط یک هوش مصنوعی کنترل میشن( که در بالا گفتم) کنترل میشه رد شید...خب راهروی پر از لیزر وهوش مصنوعی احتمالا شما رو یاد رزیدنت اویل نمیندازه؟!
گرافیک بازی هم تو این شماره پیش رفت زیادی داشته...
خب تو تمام لحظه های این شماره منتظر یه غول آخر *** بودم که از این جهات واقعا نا امید شدم...
تو شماره قبل تقریبا میشه گفت3-4 تا غول آخر درست و حسابی بود یکی اونی که از همه بزرگتر بود و تو یه محیط دایره مانند بود که مبارزه باهاش خالی از لطف نبود...

یکی هم 2 تا موجودی بودن که اون دکتر روانیه ساخته بود و میافتادن دنبالت به شخصه بعد از7-8 بار تموم کردن بازی باز هم وقتی بهشون میرسیدم باز هم قلبم از تو دهنم در میومد...و نابود کردن جفتشون هم فوق العاده جذاب بود یکیشونو که پشت موتور یه صفینه میسوزوندید یکی دیگه رو هم تو بخار نمیدونم پرت میشد بیرون یا نابود میشد...در هر حال وقتی برای اولین بار این 2 رو کشتم احساس کردم یه بار بزرگی از رو دوشم برداشته شد...حتی وقتی کنکور رو دادم هم انقدر حس خفنی نداشتم...


یکی دیگه هم غول آخر بازی بود که هیبت خوفی داشت درسته به پای اولیا نمیرسید ولی باز هم خوب بود...!
اما تو این شماره هیجی که هیچی...
یه سری نو آوری هم داشت مثل این که مثلا برای باز کردن بعضی از درها اول شما رو اسکن میکنه که هیچ وقت به شما اجازه ورود نمیده و باید یکی از اجساد دور و برتون رو بردارید و ببیند که با کدوم اجازه  ورود میده که تو آخرای ابزی یه همچین صحنه ای هست که باگ میخوره و شما باید جسد رو پرت کنید,از عقب (چون اگه با خودتون تا جلوی دره ببرید میره تو در و دیوا و ناپدید میشه...)و وقتی پرتش کردید(سعی کنید سمت چپ در بندازیدش) کمی جلوتر رفته و از عقب جسد را جلوی در بگیرید تا در باز شه...یه جور راهنمایی بود!
تو این شماره آیزاک دچار توهم شده که همش اون زنه که تو شماره قبل بود رو میبینه که دقیقا صحنه آشنایی این زوج مثل ابتدای مکس پین 2 میمونه که مکس با اون زن کارگاهه(اسمشو یادم نمیاد) در مرده خونه ملاقات میکنه در طول بازی آیزاک مدام دچار توهم میشه و اون زنه رو میبینه و این توهمات وقتی جالب میشه که آیزاک دوباره به ایشیمورا میره و خاطرات طلخ گذشته رو نشون میده که یکی 2تاش تکان دهندس...
بله ایشیمورا شما دوباره به ایشیمورا بر میگردید ولی این بار خیلی جالب شده تمامی محیط ها رو ایزوله کردن...(مثل وقتی که دولت ایتی رو پیدا کرد و بردش تو  اون تونله که ایزوله بود)تو ایشیمورا مراحل کوتاه و جذابی رو پشت سر میذارید که خوب از کار در اومده مثلا تفریح من این بود که توی یه تونل بزرگی این لامپای فلوروسنس رو ور میداشتم پرت میکردم جلو که خب اطرافم تاریک  میشد و خوب رو این مساله کار کرده بودن...
یه مرحله دیگه هم داره که باید یه ماشین (اولش فکر کردم سنگ تراشه)رو راه مینداختین و از لابه لای ماهیچه های یه جور نمیدونم غوله چیه رد شید که خیلی باحال بود و دشمنا هم باز به سمت شما حمله ور میشن چون شما روی این دستگاه قرار دارید و کس دیگری آن را کنترل میکند خب این به نظر شما دقیقا شبیه رزیدنت اویل 5 نیست که شما روی فکر کنم یه کامیون بزرگ بودید و شووا اونو میروند و زامبی ها از اون بالا میومدن...؟!
تو این شماره باید برای  باز شدن یه سری درها یا بستن یه سری چیزها از کار انداختن یا به کار انداختن یه سری وسیله ها یه جوری اون ها رو هک کنید که خب این هم سیتمی شبیه به مس افکت هست با این تفاوت که در این بازی اشتباه جایز هست و شما میتونید در صورت این که بار اول موفق به انجام آن نشدید بازهم توان انجام این کار را دارید...
میرسیم به انتهای بازی که من نمیدونم چرا یه لحظه فکر کردم دارم پایان آلن ویک رو بازی میکنم...خب البته توهمات حاصله از اون سنگه هم وجود داشت  ولی آخه این چه وضع غوله آخه که 20 ثانیه ای میمیره...؟!
نمیگم چیه که خودتون برید ببینید!
البته بعد این یه صحنه فرار داره که اونم بار به لطف پرواز آیزاک یکمی حالمو بهتر کرد.
تو این شماره همونطور که میدونید آیزاک قابلیت صحبت کردن رو داره...
یادتونه وقتی اساسین کرید 2 اومد همه میگفتن که الطایر دارای شخصیت پردازی پیچیده تری نسبت به اتزیو هست که این به خاطر جدی بودن کم حرف بودن و نقابی که روی صورت داشت بود(البته بحثی راجع به این ندارم)...ولی این قضیه در مورد این بازی هم صدق کرده و آن آیزاکی که در شماره قبل به زور یک  کلام از دهنش در میومد مثل بلبل زبون باز کرده و صحبت میکنه که خب والا نمیدونم مثل این که بهش تخم کفتر دادن...و یه خورده تو ذوق میزنه آخه زیاده صحبت میکنه...
در کل اسم این رو نمیشه نقد گذاشت بیشتر تجربه شخصیم بود...

از وقتی که پای خوندنش گذاشتید ممنونم...!

امین فقط به خاطر تو...!
الی چرا یاد آوری نکردی ها...؟عجیبه...زنده ای؟

اتاق عمل...!

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین."
اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند، بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دکتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یک زن و 200$ برای مغز یک مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دکتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر
بر اساس یه تحقیق، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند! چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!!...

این ۵ سوال عبارتند از: ۱- به چی فکر می کنی؟...

۲- آیا دوستم داری؟...

۳- آیا من چاقم؟...

۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟...

۵- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

برای مثال: ۱- به چی فکر می‌کنی؟ جواب مورد نظر برای این سوال اینه: “عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر می‌کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“...

البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر می‌کرده:

الف) فوتبال ب) بسکتبال ج) چقدر تو چاقی! د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره! ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟

یه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن، درباره‌ش حرف می‌زدم!“...

۲- آیا دوستم داری؟ جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاط‌ترند می‌تونن بگن: “بله عزیزم!“...

و جوابهای اشتباه عبارتند از: الف) فکر کنم اینطور باشه! ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا می‌کنی؟ ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه! د) مگه مهمه؟! ه) کی؟... من؟!

۳- آیا من چاقم؟ واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنین!...

جوابهای اشتباه اینها هستند: الف) نمی‌تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی! ب) نسبت به چه کسی؟! ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد! د) من چاق‌تر از تو هم دیدم! ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمه‌ات فکر می‌کردم!

۴- به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟ “اون دختره“ در اینجا می‌تونه یه دوست قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا هنرپیشه یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که: “نه! تو خوشگلتری!“...

جوابهای غلط عبارتند از: الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگه‌ای خوشگله! ب) نمی‌دونم اینجور موارد رو چطوری می‌سنجند! ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری! د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست! ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر می‌کردم!


۵- اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟ جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه اجتناب ناپذیر فقدان تو، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“... این سوال، همونطور که توی گفتگوی زیر می‌بینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانی‌تر باشه!...

زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟ مرد: عزیزم! چرا این سوالو می‌پرسی؟ این سوال منو نگران می‌کنه! زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟ مرد: البته که نه عزیزم! زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟ مرد: معلومه که دوست دارم! زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟ مرد: خیلی خب! ازدواج می‌کنم! زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج می‌کنی؟ مرد: بله! زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی می‌کنی؟ مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم! زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟ مرد: اگه اینطور بخواد خب بله! زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می‌کنی و عکسهای اونو به دیوار می‌زنی! مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد! زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه! مرد: البته که نه...


آقا سلام...

دیروز رفتم دربند ترکوندم بالاخره بعد از ۴ سال رفتم دربند کلی با فامیلا حال کردیم برف اومده بود رو زمینا یخ زده بود  ۱۰۰ دفعه افتادم زمین ولی حال داد درکل خوب بود... گفتم شمال که نتونستیم بریم حداقل یه دربندی بریم صواب داره والا...!

اولش که (حالا من مثلا از کرج اومدما اونا از رسالت) ۱ساعت تو سرما ما رو کاشتن یخ زدم بد دیوانه ها ما رو سوار تله سیژ کردن بردن تا بالا یخ زدیم بعد از همه بدتر این که اون بالا بهمون فلافل یخ زده دادن که واقعا خوردنش خالی از لطف نبود بعدشم که حسابی برف بازی و اینا کردیم کلی ما رو با برف مورد مشایعت قرار دادن که خب ما هم ای کار را کردیم...برگشتنیم که هی یکی یکی همه افتادیم خندیدیم...!

بعد برگشتنا رو تله سیژ هم یه آشی خوردیم در حد تیم ملی خیلی حال داد...!

بعدش هم هممون (یعنی ۱۱ نفر )سوار یه ریو شدیم برگشتیم خونه...:دی!

امروز هم تولد مصطفی هستش مصی تولدت مبارک...!

از الی هم بابت یادآوریاش ممنونم...!

بریم شمال...؟

ای بابا این چند مدتی که اعصابم اینا یخدی حوس کردم برم شمال نمیدونم ولی اگه برم و یه تخلیه عصبی بشم فک کنم مفید واقع بشه...

به لطف دوستان هم خب خیلی اعصابمون خوب بود زدن وسط سیبل فکر ما رو هزار جوره مشغول کردن جوری که نمیدونم اول خواسته های خودمو اولویت قرار بدم یا خواسته های دوستانو...

داشتم یه سری عکس نگاه میکردم که خب فکر شمال افتاد تو سرم این دوستامونم که همه با هم هماهنگ... ای بابا....

عوض اینا یه دوستم پیدا کردم....

علی بیا با هم یه شمالی بریم ها....؟این امین که هی خودشو میگیره(خب شاید واسه خاطر شما با ما خار پاها هم شمال بیاد)...!

خب داشتم فلشمو میدیدم که رسیدم به یه سری عکس واسه همین یاد شمال افتادم...

البته بیشتر شبیه جزایر قناری هست تا شمال...ببینید و لذت ببرید...!



ای کاش منم میتونستم مثل این قایقه بزنم کنار خستگیمو در کنم و دوباره...



عاشق اینجور منظره هام...







عاشق رنگای سردم...




برای رفتن به اینجا(حالا نمیدونم کجا هم هست)کمه کم  باید۲-۳ میلیون فقط شیرین هزینه رفت بدی...

ولی من حاظرم...نبود؟

فکر میکنید باهوشید ولی...ولی چی؟

سلام....

چرا انقدر دیر به دیر؟واقعا!

خب من وقتم کمه تو 60 جا فعالیت کنم خب کم کم مجبورم آپ کنم دیگه...

یه دلیل دیگشم اینه که این چند روزه خیلی داغون بودم, اعصاب اینا یخدی...

اینم گفتم بگم یه وقت به کسی بی احترامی نشه فک کنه ما سر کار میزاریمش...

ولی در کل دیگه هدفی برای زیستن ندارم...خب این دنیا دیگه منو ارضا نمیکنه...

مردم تکراری...تکراری تکراری

آدمایی که فکر میکنن فقط خودشون میفهمن...

خودشون فکر میکنن...

بهترین لباس رو خودشون انتخاب میکنن...

بهترین موزیک ها رو خودشون گوش میدن...

بهترین روش زندگی رو روش خودشون میدونن...

همه رو ابله فرز میکنن جز خودشون...

ایرادای همه رو میبینن جز خودشون...

خودشون خودشون خودشون...

متکبرهای بدبخت...

دوست دارم هر چی فش تو دنیا هستش به اینا بدم...*****ها.

همین خود خود(و یا همان منم منم)گفتن خود نشانه ی نفوذ شیطان هست...

میگید نه فیلم وکیل مدافع شیطان رو ببینید تا منظورم رو بهتر متوجه شید...

من از این دسته از آدما خیلی بدم میاد...خیلی!

به خاطر منم که شده چند لحظه سکوت...اعصابم خرابه!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

منتظر یه آپ خیلی خیلی خیلی گنده باشید...احتمالا تا2-3 روز دیگه...

 

شام کوفتی...!

AH دیگه دارم قاطی میکنم این 4امین باریه که دارم این مطلب کوفتی رو مینوسیم ووووواه  دیگه قاطی کردم....!


من مرد تنهای شبم....!

از قدیم گفتن از ماست که بر ماست...!

خیر سرمون خواستیم این امین غلامی رو دیشب ببریم یه جای درست و حسابی بش شام بدیم...

برمش دم رستوران بوفالو....میگم بیا تو میگه من تو نمیام...(داشتم یخ میزدم از سرما...)...

میگم چرا نمیای....؟میگه من بیرون شام نمیخورم...میگم چرا چرط میگی بشر ما که 100 با تا حالا با هم بیرون شام خوردیم...میگه من نمیام....داشت میرفت خونه....!با هزار التماسو دعا برش گردوندم .... بریم یه جای دیگه....(گفتم بیا جون مادرت ما میخوایم بش شام بدیم منتش رو هم باید بکشیم....)....بردمش دم ساندویچی آیدا میگم بیا بریم تو میگه من نمیام میگم....اینجا دیگه چرا.....؟میگه من از بوی سس سفید بدم میاد...(منظورش مایونزه)...با هزار خواهش و تمنا اینجا هم نیومد....گفت بریم سی دی(عرضه کننده م محصولات قاچاقی و کپی...)میخوام بازی بگیرم...

رفتیم تو رفت نید 4 اسپید:هات پرسوویت رو گرفت....

گفتم خب بیا بریم اونور ببینیم فیلم چی آورده....خودشو میزنه به نشنیدن میگه خب کارمون تموم شد دیگه....بریم... والا....!بش گفتم فقط خودت کار داری....

از این اخلاقش که فکر میکنه فقط خودش کار داره بدم میاد.....

منم رفتم قسمت فیلماش....از لجش 4تا فیلم ور داشتم اومدیم بیرون....

رفتیم سمت اونجایی که همیشه فلافل میخوردیم....

رفتیم تو 2تا فلافل گرفتم با 2تا سمبوسه  با دوغ مخصوصا با دوغ گرفتم که حالشو بگیرم...(آخه این مصطفی خیر ندیده یه بار به ما فلافل داد با دوغ تا صبح فلافلا دم گلوم بود...) بد بش میگم بیا بخور میگه من سمبوسه نمیخورم فقط فلافل منم قاطی کرده بودم.....رفتم رو فلافلم 8 تا سس مایونز خالی کردم نفهمیدم دارم فلافل رو با سس میخورم یا سس رو با فلافل...مثل آش شده بود....

تو بینیم هم فلفل رفته بو اعصاب نداشتم...

آخرش هم سمبوسه ها رو هم سس مالی کردم  تا ته خوردم داشتم میترکیدم....

عکسشم میزارم....!

در کل دیشب امین من رو به جایی رسوند رفتم خونه تو حموم همش سرم رو میکوبیدم تو دیوار....

AH اخلاقش مثل دخترا میمونه....(مگه بدبخت دخترا اخلاقشون چجوریه...؟)...!

این والا رو هم که میگه دوست دارم خفش کنم....!والا...!