شام کوفتی...!

AH دیگه دارم قاطی میکنم این 4امین باریه که دارم این مطلب کوفتی رو مینوسیم ووووواه  دیگه قاطی کردم....!


من مرد تنهای شبم....!

از قدیم گفتن از ماست که بر ماست...!

خیر سرمون خواستیم این امین غلامی رو دیشب ببریم یه جای درست و حسابی بش شام بدیم...

برمش دم رستوران بوفالو....میگم بیا تو میگه من تو نمیام...(داشتم یخ میزدم از سرما...)...

میگم چرا نمیای....؟میگه من بیرون شام نمیخورم...میگم چرا چرط میگی بشر ما که 100 با تا حالا با هم بیرون شام خوردیم...میگه من نمیام....داشت میرفت خونه....!با هزار التماسو دعا برش گردوندم .... بریم یه جای دیگه....(گفتم بیا جون مادرت ما میخوایم بش شام بدیم منتش رو هم باید بکشیم....)....بردمش دم ساندویچی آیدا میگم بیا بریم تو میگه من نمیام میگم....اینجا دیگه چرا.....؟میگه من از بوی سس سفید بدم میاد...(منظورش مایونزه)...با هزار خواهش و تمنا اینجا هم نیومد....گفت بریم سی دی(عرضه کننده م محصولات قاچاقی و کپی...)میخوام بازی بگیرم...

رفتیم تو رفت نید 4 اسپید:هات پرسوویت رو گرفت....

گفتم خب بیا بریم اونور ببینیم فیلم چی آورده....خودشو میزنه به نشنیدن میگه خب کارمون تموم شد دیگه....بریم... والا....!بش گفتم فقط خودت کار داری....

از این اخلاقش که فکر میکنه فقط خودش کار داره بدم میاد.....

منم رفتم قسمت فیلماش....از لجش 4تا فیلم ور داشتم اومدیم بیرون....

رفتیم سمت اونجایی که همیشه فلافل میخوردیم....

رفتیم تو 2تا فلافل گرفتم با 2تا سمبوسه  با دوغ مخصوصا با دوغ گرفتم که حالشو بگیرم...(آخه این مصطفی خیر ندیده یه بار به ما فلافل داد با دوغ تا صبح فلافلا دم گلوم بود...) بد بش میگم بیا بخور میگه من سمبوسه نمیخورم فقط فلافل منم قاطی کرده بودم.....رفتم رو فلافلم 8 تا سس مایونز خالی کردم نفهمیدم دارم فلافل رو با سس میخورم یا سس رو با فلافل...مثل آش شده بود....

تو بینیم هم فلفل رفته بو اعصاب نداشتم...

آخرش هم سمبوسه ها رو هم سس مالی کردم  تا ته خوردم داشتم میترکیدم....

عکسشم میزارم....!

در کل دیشب امین من رو به جایی رسوند رفتم خونه تو حموم همش سرم رو میکوبیدم تو دیوار....

AH اخلاقش مثل دخترا میمونه....(مگه بدبخت دخترا اخلاقشون چجوریه...؟)...!

این والا رو هم که میگه دوست دارم خفش کنم....!والا...!

بچه ها...!

سلام...

این باره دومه دارم این مطلب رو مینویسم آخه دستم خورد رو یه چیزی صفحه پرید اعصابم ریخت به هم به روش بهمنی کوبیدم رو کیبورد...

خب من نوشته بودم که میخوام دوستامو معرفی کنم...

من تو این چند سری به بهانه های مختلف هی عکس میزارم نمونشش هم این آپ...

آخه من یه سایت پیدا کردم که عکاس های حرفه ای کاراشونو توش میزان...وحیفم میاد شما این کارای شاهکار رو نبینید...

الان میخوام یه چی بگم....بگم بعد...

من یه 2 سالی هست که هی به این امین میگم امین من وقتی با یه همچین صحنه ای رو به رو شم دچار انفجار خاطره میشم....

حالا اول اون صحنه رو توصیف کنم....:من, امین, برف...برف در حال بارشه ساعت3 نصف شبه چرغ های شهرداری زرد هست اول بلوار اقاقیا هستم امین هم باهامه پوتین پامه 50 سانت برف رو زمین نشسته از روی برف کسی راه نرفته و برف دست نخورده هستش...صدای هیچ کس نمیاد جز صدای بارش ملایم برف هیچ کس صحبت نمیکنه من و امین تا وسط های بلوار که میریم کم کم دیگه معلوم نمیشیم... جای پای ما هم رو زمین نمیمونه و کم کم دیگه محو میشیم...

در این لحظه من دچار انفجار خاطرات شده و کسی چه میدونه یه هویی دیدی سکته کردم مردم...

شایدم امین رو کشتم.ها...

شاید واسه همینه هر چی بش میگم بیا نمیاد...

شایدم جفتمون مردیم...

آره من چقدر خرم خب خودم گفتم ما 2 تا تا وسط بلوار رفتیم بعد محو شدیم جایامونم معلوم نشد شاید این از دید خودم در آخرین لحظات زندگیم بوده شاید شاید....

آره دیگه وگرنه ما که بیشتر از  ساعت 12 نمیزارن بیرون بمونیم....والا...!



از یه طرف خوشحالم که اولین کسی که برام کامنت گذاشته امیر پسر عمه ام از شیرازه....

وناراحتم که این دور و بریام (بعضی ها) یه کامنت هم برام نذاشتن...این ملعون هم واسم کامنت نذاشته...ولی بازم دم پسر عمه ام گرم که با وجود دوری بازم هوای ما رو داره...

از قدیم گفتن هیچ کی فامیل نمیشه...راست میگن!

PHOTO


He says I suffer from delusion
But I'm so confident I'm sane
It can't be an optical illusion
So how can you explain
Shadow in the rain....haaaa
سلام.
بازم من آره,از این به بعد تصمیم گرفتم هر موقع حال داشتم یه عکس خوفی هم براتون بگذارم...
خارجکی هم بلدیم بلی...
اینا هم دزدی هستن هیچکدوم مال خودم نیست...خیالتون راحت...!
یه چندین تای دیگه هم میزارم حالشو ببرین...



In the Fog

Strange, to wander in the fog.
Each bush and stone stands alone,
No tree sees the next one,
Each is alone.

My world was full of friends
When my life was filled with light,
Now as the fog descends
None is still to be seen.

Truly there is no wise man
Who does not know the dark
Which quietly and inescapably
Separates him from everything else.

Strange, to wander in the fog,
To live is to be alone.
No man knows the next man,
Each is alone...haaaa
اینم دزدی بود.
ادامش...:

the last man on the earth!:D
is not alone

oh....no...is aloneo

فعلا همینا رو داشته باشین تا بعد....

ZOMBIES

HELP for plants and zombies game...
when the zombies show up,just sit there
and dont DO any thing!
you WIN the game when the zombies get youre BRAINZ


this HELP writen by the ZOMBIEZ-         

سلام
ما هم بالاخره اومدیم قاطی مرغا (یعنی بلاگ زدم)بلی
اصلان نمیدونستم چی بگم که این بالاییه رو نوشتم
به سادگی نگاش نکنید در عین سادگی چیزای خوف ناکی توشه بخونیدش و برداشتاتونو برام بفرستید...فعلا